جدول جو
جدول جو

معنی طفیلی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

طفیلی کردن(خوَشْ / خُشْ خوا / خا دَ)
کلاشی. بر سر خوان کسی ناخوانده رفتن. تطفیل. (تاج المصادر) (دهار)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خوَشْ / خُشْ خُ دَ)
شورباکردن: و عدس هرگاه او را دو سه کرت به آب بجوشانند... و او را به آب ناردانگ یا سماق یا زرشک طفیشل کنند طبع را خشک کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ خِ مَکَ دَ)
شوربا کردن: و عدس هرگاه که... او را به آب ناردانک یا سماق یا زرشک طفشیل کنند طبع را خنک کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ گُ ذَ دَ)
اندودن. (زمخشری). مالیدن. (زمخشری). بیالودن. (دستور اللغه) :
نارنج چو دو کفّۀ سیمین ترازو
هر دو ز زر سرخ طلی کرده برونسو.
منوچهری.
بگیرند برگ غارده درمسنگ، عاقرقرحا پنج درمسنگ... و با ده ستیر زفت رومی بسرشند و بر کاغذ طلی کنند و بر آن موضع دوسانند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
ماهی از دریا آید بسوی شست بطبع
گر طلی کرده بود بر سر آن شست فقاع.
سوزنی.
چون به زر آب قدح کردند مژگان را طلی
میخ نعل مرکبان شاه کشور ساختند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بخیلی کردن
تصویر بخیلی کردن
زفتیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلی کردن
تصویر ایلی کردن
زیر فرمان گرفتن، رام کردن
فرهنگ لغت هوشیار